امروز در تکاپوی علمی بودیم که بحثی روانشناسانه توجهمان را جلب کرد. نپرسید شما که همه چیز میدانید پس چطور شد تکاپوی علمی کردید! ما از تواضع بالایمان باز هم در جستجوی کشفیات جدیدیم!
بگذریم.
از معضلات بزرگ جامعه امروز دلتنگیست که خیلی وقتها ناشی از یک غرور کودکانه ایست که نمیرویم بگویم فلانی دلمان هوایت را کرده.
این دلتنگی با سرد شدن هوا بیشتر میشود، وجالب است که اگر دلتنگ باشی در هوای سرد بیشتر هم دوام می آوری چون دمای بدن بالاتر میرود.
همین ادعای خودم را چند وقت پیش سپردم به چندتن از شاگردان باواسطه ام تست کردن خودشان کیفور شده بودند!
شاید اصلا بگویید استاد جان اصلا چه میشود که دلتنگ میشویم؟ دلتنگی نشانه عشق است؟ باید بگویم نه فرزندانم! چنین نیست!
شما مگر وقتی تشنه میشوید عاشق آب معدنی شصت هزارتومنی هایی شدید که مشکل آب کشور ما را حل کرده اند؟ خب معلوم است که نه! تشنه اید و نیاز فعلیتان آب است به آب هم که رسیدید موقتا مشکلتان حل میشود بعد دوباره تشنه میشوید! دلتنگی هم فرایندیست مشابه همین فقط کمی قرطی بازی تر است و با کلاس. مشکل عاطفیست!
مثلا یه بنده خدایی قیافه اش شبیه ابوبکربغدادیست و بودنش به شما حس زیبایی میداده. حالا در جمعی هستید همه چهره ها برگرفته از انتسیکلپدیست کبیر. خب معلوم است دلتنگ ابوبکر بغدادی میشوید که حس زیبایی به شما میداده! یا یکی به شما هر حسی که دلتان میخواهد میداده حالا دلتنگش شدید. دلتان برای هرکسی تنگ شد فکر نکنید عاشقش هستید و بعد در خیالتان بتی بسازید برای پرستش. واقعا فکر کردید همان آب معدنی "گرونا" گیرتان می آید؟ نه بابا! یه وقتهایی آب جوب بوده و حس تشنگی آب چشمه جلوه اش داده! من یک دنیا کار دارم. بروید درستان را بخوانید و بیش از این وقت بزرگواری چون مرا نگیرید!
#энциклопэдист
خسته ام مثل درختی که همین نزدیکی
تبری بی احساس
پای پرواز دلش را به خدا قطع نکرد
خواست فریاد کند هستم من
چشم وحشی تبردار چرا درک نکرد؟
خسته ام مثل همان مادر پیر
که همان عاشق دلداده رهایش کرده!
کنج نسیانکده ی شهر که امیدی نیست.
خسته ام خسته تر از دولت تکرار دروغ!
خسته تر از نفس کوه دماوندم من
خسته کردی تو مرا بی احساس
هیچ میفهمی تو؟
هیچ میخوانی تو؟
دل من ملعبه ی اوج غرور تو نبود.
عشق را معنی کن
و همان فاصله اش با نفرت
کاش میفهمیدی.
کاش میفهمیدی.
نه یاد میکنی مرا، نه بیقرار میشوی
دوباره میکُشی مرا، چو انتظار میشوی
ستاره میشوی سپس، دلم تو را تو را تو را
کمی بهار میشوی، دوباره یار میشوی
چگونه میشود به من تو هم کمی بها دهی
بها دهی کمی به من، تو یار غار میشوی
تو گر ازآن من شوی دلم تو را نمیدهد
به هیچ کس به جز خودم، تواحتکار میشوی
تو چون منی!؟ نه! بیشتر. تو عینمی ستارهام
میان قلب من ببین ڪه استتار میشوی
سخن زیاد شد ز بس دلم تو را بهانه کرد
گلایه میکنم سپس تو سبزهزار میشوی
به باد میروی و من ز انتظار میروم
ز حال و باز بیخبر ز حال زار میشوی
چرا نمیشود به من تو هم کمی بها دهی
نه یاد میکنی مرا، نه بی قرار میشوی!
شعر: فاطمه افشاری
دو قدم شعر بگو
و کمی نثر بلند
همه از دم عاشق.
نرم کن آن غزلت
بعد فریاد بزن:
زندگی هست، تو هستی، هستم!
خنده کن از ته دل
شاد
پرنور
پر از خوشحالی
صبح خوبیست.
چرا آن نشویم
که خدا میخواهد.
عاشق و پراحساس.
پر ِاز شعر و جنون
من تو را میخواهم
تو مرا.؟
حس من میگوید
خسته ای نالانی
صبح زیبایی هست
پس چرا آن نشویم،
که خدا میخواهد؟؟؟
شعر: فاطمه افشاری
دو قدم شعر بگو
و کمی نثر بلند
همه از دم عاشق.
نرم کن آن غزلت
بعد فریاد بزن:
زندگی هست، تو هستی، هستم!
خنده کن از ته دل
شاد
پرنور
پر از خوشحالی
صبح خوبیست.
چرا آن نشویم
که خدا میخواهد.
عاشق و پراحساس.
پر ِاز شعر و جنون
من تو را میخواهم
تو مرا.؟
حس من میگوید
خسته ای نالانی
صبح زیبایی هست
پس چرا آن نشویم،
که خدا میخواهد؟؟؟
شعر: فاطمه افشاری
شدیدا دوستش دارم ولی جرأت ندارم.
فقط گریه ست آثارم ولی جرأت ندارم.
سکوتی لعنتی بین من و او.
دهد هر باره آزارم ولی جرأت ندارم.
دلم فرمان دهد: تو صحبتی کن!
بله! دل کرده اجبارم ولی جرأت ندارم.
بگوای دل بگو که دوستش دا.
همین دل کرده احضارم ولی جرأت ندارم.
دگر کارم به سمتی رفته کـِ ـمْروز
دگر سر، داده اخطارم ولی جرأت ندارم.
خدایا سختتر از بی کسی چیست؟!
سکوتم. قلب اِدبارم. ولی جرأت ندارم.
دو جمله از سخنهایم بداند،
شود مجموع اشعارم ولی جرأت ندارم.
سخن بی پرده و ساده بگویم
ببین! درجای اظهارم!!! ولی جرأت ندارم!!!
شعر: فاطمه افشاری
درباره این سایت